خب...اینم از آخرین پست...
آخرین پست این وبلاگ...پایان دارکساید. دارکساید عزیزم، مرسی که همیشه باهام بودی و تو وقتایی که احساس پوچی داشتم پیشم بودی.
مهم نبود اگه هیچکس پستهام رو نمیدید، حتی اگرهم میدین فقط موقت بود و بعد یه مدت من و وبلاگم رو فراموش میکردن.
تو بدترین اتفاقات زندگیم مثل اون موقع که بهترین رفیقم رو مجبور شدم ول کنم و دوستیمو باهاش تموم کنم (A) یا چیزای دیگه...همیشه دارکساید بود و میتونستم تمام غمهام رو توش بنویسم.
تشکر میکنم از خودم و وبلاگم، اشتباه نکنین، من از هیچ آدم دیگهای تشکر نمیکنم، چون ارزششو ندارن..!
این پایان فقط برای دارکساید بود...وبلاگ جدیدم (روحهای گمشده) هست!
آری، زمانی انسانها عزیز میشوند که مردهاند..!
بعضی مواقع به خودم میگم که این همه تلاش برای کارا برای چیه؟ آخرش که چی..؟
آخرش من تنهاترینم...بدون هیچ کسی که بتونم بهش تکیه کنم، و راستش برام مهم نیست!
من بهش عادت کردم.
اینجا آدما خیلی عوضین، یه مشت دلقک پرافادهان که فکرمیکنن با زبوندرازی و حرفای مفت زدن خیلی شاخن...
نمیگم خودم خیلی خوبم، اصلا...فقط اینکه...خسته شدم از اینکه با آدمای غیرقابلتحمل سروکله زدم...خستهام از اینکه مدام صداشون و بشنوم و مجبور باشم چشمام رو روی تمام توهینهاشون ببندم و هیچی نگم...
منم آدمم...چیکارتون کردم که انقدر باید زیر فشار باشم..؟
اگر انسانها همدیگر را درک میکردند جهان اینطور نبود..!
جدا نیاز دارم تا چند سال تنهای تنها تو یه خونه، برای مدتی از درس و مدرسه دور بمونم، ریخت کسی رو نبینم و با هیچکس حرف نزنم..!
واقعا میشه که همچین روزی برسه؟...
خلاصه که
حس عجیبیه
اینکه
کلی آدم دورت باشن و تنها باشی..!
حالا که بهش فکر میکنم سه ماهی میشه که پیوی هیچکس نرفتم و با کسی چت نکردم
و به طور عجیبی هم دیگه برام اهمیتی نداره،
هرگز!
اوکی ولی وایب این عکسا >>🛐🛐